دردناک است باران ببارد خیس شوم و بدانم تو گرمای دستت مال من نیست پای به پای دیگری راه میروی زیر چتری که خودم به تو داده بودم. . .
نگرانم! برای روزهایی که می آیند تا از تو تاوان بگیرند و تو را مجازات کنند! نگرانم! برای پشیمانی ات، زمانی که هیچ سودی ندارد! نگرانم! برای عذاب وجدانت، که تو را به دار می کشد وُ می کُشد! روزگاری رنج تو رنجم بود اما روزها خواهند گذشت… و تو آری تو آنچه را به من بخشیدی از دست دیگری باز پس خواهی گرفت! و آنچه که من به تو بخشیدم، هیچگاه نخواهی یافت!